بسم الله الرحمن الرحیم
خب قول داده بودم بر اساس مطالب کتاب آذرخش کربلا به چرایی بزرگداشت و اهمیت حادثه کربلا و در ادامه چرای عزاداری برای این واقعه بعد از این همه سال بپردازیم:)
بحث رو با یک دلیل ساده شروع میکنیم و ان شاالله ادامه میدیم
دلیل اینه که حوادث گذشته ی هر جامعه ای میتوانند در سرنوشت و آینده ی اون جامعه تاثیرگذار باشند بخصوص عاشورا که در نگاه مسلمان ها حادثه ی بزرگی بوده است و نقش تعیین کننده ای در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت آن ها داشته است.
حالا ممکن است بپرسید چرا باید عاشورا به این شکل بزرگداشت شود
و چرا به بحث و گفتگو پیرامون این موضوع کفایت نمیکنیم؟
ممکن است فردی بگوید این گونه مراسمات وقت مردم را میگیرد-ضرر های اقتصادی در پی دارد تولید را کم میکند و حتی مردم را تا نیمه شب برای عزاداری بیدار نگه میدارد در حالی که راه های بهتری برای بزرگداشت عاشورا وجود دارد!و اصلا چرا این دوماه عزاداری و سینه زنی صورت بپذیرد؟
البته که برگزار کردن کنفرانس ها میزگرد ها گفتگو و سخنرانی ها وکارهای فرهنگی و مقالات بسیار مفید است.اما بهتر است قبل از پرداختن به این مسئله از لحاظ روانشناسانه به انسان نگاه بیندازیم تا ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ما موثر است فقط عامل شناختی و معرفتی است؟یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتار اجتماعی ما موثر اند؟
ابتدا به این تشبه زیبا از مرحوم شهید استاد مطهری نگاهی بیندازیم:)
ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه مىکردند. یک خودرو براى حرکت به دو عامل نیازمند است. عاملى که انرژى مکانیکى را در خودرو تولید کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غیر از انرژى مکانیکى، یک خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریکى موتور خودرو خیلى خوب کار کند و انرژى مکانیکى هم تولید کند، اما راه را نبینیم، ممکن است با خطرهاى بسیار جدى مواجه شویم. ممکن است تصادفاتى روى دهد که به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت براى تولید انرژى مکانیکى، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند.
همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر کارى میل و شور و شوقی داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم و دیگر این که باید بدانیم به چه دلیل باید این کار را انجام دهیم؟ این کار، براى ما چه فایده اى دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردى از این قبیل از جمله عوامل شناختى است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کارى که مىخواهیم انجام دهیم شناختهاى لازم را به دست آوریم. اما فقط شناختْ کافى نیست تا ما را به حرکت درآورد.عامل روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه هاى روانى مىنامند.
این عوامل در مجموع، میل و عشق به حرکت را در انسان به وجود مىآوردتا این عوامل نباشد کار انجام نمىگیرد.
حتى اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى کسى کور شود، و یا به بیمارى مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمىکند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد
مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتى انجام نمىدهد.
پس بعد از این که دانستیم حرکت سیدالشهداء(علیه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حرکت آفرین نمىشود. خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمىکند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کارى مشابه کار او انجام دهیم.
اکنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن کریم یادآورى مىکنم که همه شنیده اید.
مىدانید که حضرت موسى(علیه السلام) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد این بود که ایشان یک ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود که حضرت موسى چهل روز بماند: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر» آن ده روز را مردم نمىدانستند، و این آزمایشى براى قوم بنى اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این که سى روز تمام شد، بنى اسرائیل نزدهارون ـ که جانشین موسى بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودى مىآید. روز بعد هم موسى نیامد. مجدداً پرسیدند چرا موسى نیامد؟ از تأخیر او معلوم مىشود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از این فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا اِلهُکُمْ وَ اِلهُ مُوسى»، این خداى شما است و خداى موسى نیز همین است. خدایى که موسى مىگفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدایى که موسى را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته ام. بسیارى از بنى اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى کرد که در میان قومت چنین جریانى اتفاق افتاده است و در طى این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسى هم شنید اما عکس العملى نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانى را که بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الهى و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. وقتى حضرت برگشت دید مردم گوساله مىپرستند. به محض این که دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونه اى که الواح را به کنارى پرتاب کرد: «وَ اَلْقَى الاَْلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ» به سراغ برادرش حضرتهارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوى خود کشید و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادى مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَیتَ أَمْرى»؛
به کل داستان کارى ندارم. منظورم تذکر فرق بین دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نیز در مورد آن هیچ شکى نداشت. زیرا خبرى بود که خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى که بازگشت و دید که مردم گوساله مىپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون مىآیند مىبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم هاى سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تکان مىدهد. گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثرى را در دل آن ها مىگذارد که دانستن این که فردا اول محرم است آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مىتواند آثارى را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
پس جواب این است که این صحنه ها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسى ـ عاطفى نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه مىتواند اثر کند.
+فکر کنم تا همینجاشم خیلی طولانی شد ادامه بحث در پست های بعد..یا علی:)
نظرات (۳)
یک مرد!
چهارشنبه ۹ آبان ۹۷ , ۱۱:۳۶قانع کننده بود، البته برای کسی که پیش فرضهایی رو داره و قبول کرده
Khanomi..
۹ آبان ۹۷، ۱۲:۱۴همطاف یلنیـــز
سه شنبه ۸ آبان ۹۷ , ۱۸:۴۳Khanomi..
۸ آبان ۹۷، ۲۲:۳۹محسن رحمانی
دوشنبه ۷ آبان ۹۷ , ۲۲:۰۷Khanomi..
۷ آبان ۹۷، ۲۲:۲۰