رویای من! تاجِ بندگی ات را سرت کن؛ دلم قدم زدن در کنارت را هوس کرده.
هوای بیرون از خانه، سرد تر از خودِ سرد است؛ ولی دلگرمم به گره خوردنِ گرمیِ دستت، به دستِ سردم.
آسمان بیرون، تاریک است؛ ولی ستاره هایِ آسمانِ چادرت را فقط خودم میبینم؛ فقط برای من هستند که چشمک میزنند.
با من قدم بزن؛ در کنار خودم باش. دست توی دستِ خودم بذار؛
نگاهت مثل همیشه، سنجاق شده به قامتم؛ نگاهم مثل همیشه، مهمانِ وقارِ قدم هایت.
با من قدم بزن. پا بگذار بر روی هر چه ترس و لرز و وحشتی که بخواهد تو را از من بگیرد؛
خودت هم خوب میدانی! ته دنیا را گره زده ام به نبودنت! یک گره کور.
با من قدم. زیرِ چترِ نگاه خدا، خیسِ نگاه های سیاه نمیشوی.
روشناییِ نگاه دوخته شدهٔ خدا به چادرت، به تاریکیِ نگاه هایشان در!
با من قدم بزن. کنارم نفس بکش. هوای مسموم شهر، بدون عطر نفس هایت، غیر قابل تحمل است.
بعضی از نفس ها، بوی تعفن گرفته اند؛ چادرت را بده؛ ای جآنم؛ بوی خدا میدهد.
با من قدم بزن؛ حیا و عفتت، طعنه زده به کلِ سیاهیِ شهر؛ سیاهیِ چادرت، عجیب میدرخشد در این سکون تاریکی.
با من قدم بزن؛ حرف بزنم برایم. موسیقی صدایت را میخواهم؛ تمام شلوغی های این پیاده رو، کل سر و صدای خیابان، صامتِ آهنگ صدای تو شده اند که حرف بزنی برایم.
رویای من! با من قدم بزن. راه رفتنت را دوست دارم.سنگینی قدم هایت را بیشتر.
رویای من! شانه به شانهٔ من راه بیا؛ لرزش زمین را زیر قدم هایت حس میکنی؟! تعظیم شیطان را چطور؟!
رویای من! با من قدم بزن. به من نگاه کن! سرت را بالا بگیر! صورتت را دوست دارم؛ معصومیتش را بیشتر.
زیبایی صورتت، کاردستی نیست؛ کار خداست! کار خدا زیباست؛ در دسترس عُموم هم نیست؛ اختصاصی است؛ مختص یک نفر! و چقدر خوشبخت باید باشم که آن یک نفر، من هستم!
رویای من! با من قدم بزن. پشت کن به همهٔ دلبستگی های دنیا، روبرویت را ببین! خدا منتظر ماست.
رویای من؟ خسته که نشدی؟ قدم بزنیم تا خودِ خدا؟! پس بسم الله!
از ناشناس:)